چندی پیش یکی از دوستانم فایل پی دی افی برایم ارسال کرد و من که همیشه این قالب را با مقالات علمی تداعی می کنم با شوق زیادی آن را باز کردم؛ اما ناگهان دیدن محتوای آن فایل همانا و پریدن برق از چشمانم همانا. فایل مذکور یک رزومه منتسب به یک استاد حوزه ی مهندسی بود اما نه یک رزومه ی ساده شبیه همه ی آن رزومه هایی که امروزه بین ما و اطرافیانمان رد و بدل می شود و پر است از افتخارات داشته و زبانم لال گاهاً نداشته که به هر قیمتی قرار است منفعتی برایمان حاصل کند. عناوین تمام بخش های این رزومه در یک واژه ی غریب ولی در عین حال آشنا مشترک بودند؛ غریب از آن جهت که در هیچ رزومه ای چنین عبارتی را مشاهده نکردید و نخواهید کرد و آشنا از آن رو که همه ی شما بارها و بارها آن را تجربه کرده اید و بعید میدانم قرار باشد در آینده مجددا با آن مواجه نشوید. آن بود. و این اولین (Rejected) واژه ی غریب-آشنا، رد شده Jia-Bin مواجهه ی ماست با رزومه ای پر از شکست که نوروبیولوژیست Melanie I. Stefan به دعوت از Huang به سال Nature آمریکایی که مقاله ای با این عنوان در ژورنال ۲۰۱۰ نگاشته، منتشر کرده بود. ترجمه ی این مقاله ی الهام بخش در ادامه این مطلب به نظر شما خواهد رسید:
چند ماه پیش، نامه ای دریافت کردم که مرا از عدم پذیرش درخواست دوره ی فلوشیپ آگاه می کرد. در همان روز، لیست تیم ملی فوتبال برزیل برای جام جهانی اعلام شد و پدیده فوتبال، رونالدینیو، در لیست بازیکنان انتخابی قرار نداشت. با خودم فکر کردم "چه باحال!"، "من هم مثل رونالدینیو هستم."اما این فکر تسلی کمی به همراه داشت. هیچ دانشمندی از چنین شکست هایی لذت نمی برد، اما ما اغلب آن ها را پنهان می کنیم. البته، رد شدن درخواست دوره ی فلوشیپ قابل انتظار نیز هست.
اکثر این دوره ها نرخ موفقیت حدود ۱۵ درصد برای درخواست ها دارند، یعنی یک متقاضی ممکن است تنها در یک مورد از هر هفت تلاش موفق شود به عبارتی به ازای هر ساعتی که روی یک پروپوزال موفق کار کرده ام، شش ساعت را صرف کار روی مواردی کرده ام که رد خواهند شد. البته از کار اضافی ابایی ندارم؛ بالاخره، اگر از کارهای کسل کننده با شانس موفقیت پایین متنفر بودم، وارد حوزه ی تحقیق و پژوهش نمی شدم. با این حال، این به این معنی است که به ازای هر قبولی، حدود شش چالش بزرگ برابر توانایی، عزم و نگرش من وجود دارد و خب پذیرش این موضوع برایم دشوارتر است. شاید به این دلیل باشد که تا به حال عموماً موفق بوده ام. در مدرسه و سپس در دانشگاه عملکرد خوبی داشتم، موقعیت ایده آل دکتری را به دست آوردم و چندین مقاله منتشر کرده ام. این داستانی است که رزومه ی من روایت می کند. اما مشکل دقیقاً همینجاست.
رزومه من نشان دهنده ی اکثر تلاش های تحصیلی من نیست، هیچ اشاره ای به امتحانهایی که رد شدم، درخواست های ناموفق دکتری یا دوره ی فلوشیپ، یا مقالاتی که هرگز برای انتشار پذیرفته نشدند، ندارد. در کنفرانس ها، تنها درباره ی پروژه ایی صحبت می کنم که به نتایج موفقیت آمیزی ختم شدند، نه پروژه های متعدد شکست خورده. ما دانشمندان، روایتی از موفقیت هایمان می سازیم که باعث می شود ناکامی های مان هم برای خودمان و هم برای دیگران نامرئی شود. اغلب، به نظر می رسد وضعیت شغلی دانشمندان مجموعه ای مستمر از پیروزی ها است. بنابراین، هر زمان که با یک شکست فردی روبرو می شویم، احساس تنهایی و دلسردی می کنیم. این موضوع در مورد همه مشاغل صدق نمی کند. به عنوان مثال به رونالدینیو فکر کنید. یک فوتبالیست نمی تواند ناکامی هایش را پنهان کند. همه چیز در معرض دید است- هر عدم انتخاب شدن برای یک رقابت بزرگ، هر مصدومیت، هر پنالتی از دست رفته- شاید این چیز خوبی باشد. این مسئله به بازیکنان جوان و مشتاق نشان می دهد که معنی فوتبالیست بودن چیست. به آنها کمک می کند تا با ناکامی های خود کنار بیایند. بنابراین، پیشنهاد من این است: یک رزومه ی "جایگزین" از شکست هایتان تهیه کنید. هر درخواست ناموفق، درخواست کمک هزینه ی رد شده و مقاله ی پذیرفته نشده را ثبت کنید. لازم نیست ساعت ها روی آن وقت صرف کنید، فقط یک لیست به روز و جاری تهیه کنید. شجاعت به خرج دهید و آن را عمومی کنید. اطمینان داشته باشید که شش برابر تهیه رزومه ی معمولی طول خواهد کشید. احتمالا در نگاه اول کاملاً دلسردکننده خواهد بود. اما این فراموش شده های مهم، برخی از بخش های ضرور ی مفهوم را به شما یادآوری می کند و شاید «دانشمند بودن» یک الهام بخش همکار شما شود تا رد شدن ها را فراموش کند و از نو شروع کند.
پس از مقاله ی کلامی استفان اکنون بیایید به این مهم توجه کنیم که درنظرداشتن شکست ها و به رسمیت شناختن و همچنین ارزشمند شمردن شان به چه کارمان می آید و چه پیامدی به دنبال خواهد داشت. موفقیت معمو لاً به عنوان دستیابی به یک هدف خاص یا رسیدن به نتیجه مطلوب «موفقیت» درک می شود. با این حال، اگر به ریشه های کلمه بپردازیم، تفاسیر متفاوتی ظاهر می شود. این اصطلاح از گرفته شده است که به معنای «successus» کلمه لاتین است. این ریشه «دنبال کردن»، «پیشرفت»، «نزدیک شدن» نشان دهنده تعریف گسترده تری از موفقیت است - تعریفی که بر اهمیت تلاش، پایداری و خود تعقیب تأکید می کند، نه فقط نتیجه نهایی.
مطالعه ای در سال ۲۰۱۶ از دانشگاه کلمبیا بینش های ارزشمندی در مورد نحوه درک ما از موفقیت و شکست ارائه می دهد. در این مطالعه، ۴۰۰ دانشجو به سه گروه تقسیم شدند که هر کدام در مورد دانشمندان مشهوری مانند آلبرت انیشتین، ماری کوری و مایکل فارادی از دیدگاه های مختلف می آموختند. گروه اول فقط در مورد بزرگ ترین دستاوردهای آن ها آموختند، در حالی که گروه دوم با چالش های شخصی این دانشمندان مانند مبارزات کوری با موانع آموزشی مبتنی بر جنسیت آشنا شدند. گروه سوم در مورد شکست های متعدد این دانشمندان در طول حرفه خود مطلع شدند
ﭘﺲ از ﺷﺶ ﻫﻔﺘﻪ، داﻧﺶآﻣﻮزاﻧﯽ ﮐﻪ در ﻣﻌﺮض داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﻣﺒﺎرزه و ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻋﻤﻠﮑﺮد ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎی آنﻫﺎ را ﺷﻨﯿﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، داﺷﺘﻨﺪ. اﯾﻦ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐﻪ درک ﻣﻮاﻧﻊ و ﺷﮑﺴﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ از ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ وﺟﻮد دارد ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ اﻧﮕﯿﺰهﺑﺨﺶﺗﺮ و ﻣﺮﺗﺒﻂﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ و اﻓﺮاد را ﺑﺮای اداﻣﻪ ﺗﻼشﻫﺎی ﺧﻮد اﻟﻬﺎم ﺑﺨﺸﺪ. اﯾﻦ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ را ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﺘﯿﺠﻪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺳﻔﺮ، ﺗﺎبآوری در ﺑﺮاﺑﺮ ﺷﮑﺴﺖﻫﺎ و ﻋﺰم ﺑﺮای اداﻣﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﺎزﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﻨﺪ. در دﻧﯿﺎی ﮐﺴﺐوﮐﺎر اﻣﺮوز، ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻓﺰاﯾﻨﺪهای ﺑﺎ ﻧﻮآوری و ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ رﯾﺴﮏﭘﺬﯾﺮی ﻣﺮﺗﺒﻂ اﺳﺖ. ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻣﺜﺎل ﺷﺮﮐﺖ ﻧﺘﻔﻠﯿﮑﺲ، ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ را ﭘﺮورش داده اﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﻣﻨﺪاﻧﺶ را ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ رﯾﺴﮏﻫﺎی اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ از ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎ و ﺷﮑﺴﺖﻫﺎی ﺧﻮد درس ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ در ﮐﺘﺎب «ﻗﻮاﻧﯿﻦ ﺑﺪون ﻗﺎﻧﻮن: ﻧﺘﻔﻠﯿﮑﺲ و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﺎزﺳﺎزی» ﺗﻮﺿﯿﺢ داده ﺷﺪه اﺳﺖ، ﻧﺘﻔﻠﯿﮑﺲ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ را ﺗﺮوﯾﺞ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ در آن ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺑﺨﺸﯽ ﺣﯿﺎﺗﯽ از ﻓﺮآﯾﻨﺪ ﻧﻮآوری دﯾﺪه ﻣﯽﺷﻮد. ﮐﺎرﻣﻨﺪان ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖﻫﺎی ﺧﻮد را «آﻓﺘﺎب ﮐﻨﻨﺪ» - آزاداﻧﻪ در ﻣﻮرد آﻧﭽﻪ اﺷﺘﺒﺎه ﭘﯿﺶ رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖﭘﺬﯾﺮی داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﻪ دﯾﮕﺮان ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ از ﺗﺠﺮﺑﯿﺎت آنﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮزﻧﺪ. اﯾﻦ روﯾﮑﺮد اﻫﻤﯿﺖ ﺟﺪاﮐﺮدن ارزش ﺷﺨﺼﯽ از ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ را ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﺎ دﯾﺪن ﺷﮑﺴﺖﻫﺎ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی ﯾﺎدﮔﯿﺮی ﺑﻪ ﺟﺎی ﮐﺎﺳﺘﯽﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ، اﻓﺮاد ﻣﯽﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺎبآوری اﯾﺠﺎد ﮐﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﻧﻮآوری و ﻣﺸﺎرﮐﺖ ﻣﻌﻨﺎدار در ﺳﺎزﻣﺎنﻫﺎی ﺧﻮد اداﻣﻪ دﻫﻨﺪ. اﯾﻦ ذﻫﻨﯿﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ از ﺑﻬﺒﻮد ﻣﺴﺘﻤﺮ و ﺧﻼﻗﯿﺖ را ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ در آن ﻣﻌﯿﺎر واﻗﻌﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻠﮑﻪ رﺷﺪ و ﯾﺎدﮔﯿﺮی اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻃﻮل ﻣﺴﯿﺮ اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﺪ. ﯾﮏ ﺟﻨﺒﻪ ﺣﯿﺎﺗﯽ از ﺑﺎزﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ در ذﻫﻨﯿﺖ ﻣﺎ ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ. ﮐﺎر ﮐﺎرول دوک در ﻣﻮرد ذﻫﻨﯿﺖ ﺛﺎﺑﺖ در ﻣﻘﺎﺑﻞ رﺷﺪ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﺎورﻫﺎی ﻣﺎ در ﻣﻮرد ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽﻫﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ روﯾﮑﺮد ﻣﺎ را ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎ ﺷﮑﻞ دﻫﺪ. ﯾﮏ ذﻫﻨﯿﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽﻫﺎ را ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽداﻧﺪ و ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺗﺮس از ﺷﮑﺴﺖ و ﮔﺮاﯾﺶ ﺑﻪ رﯾﺴﮏ ﻣﯽﺷﻮد. در ﻣﻘﺎﺑﻞ، ﯾﮏ ذﻫﻨﯿﺖ رﺷﺪ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽﻫﺎ را ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽداﻧﺪ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎ و ﺷﮑﺴﺖﻫﺎ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮای رﺷﺪ و ﯾﺎدﮔﯿﺮی ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻨﺠﺎﻧﺪن ﯾﮏ ذﻫﻨﯿﺖ رﺷﺪ در ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﺎ از ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ارزشﮔﺬاری ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺤﺼﻮل اﺳﺖ. اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه ﻣﺎ را ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺗﻼش، ﭼﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺷﻮد ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ، را ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﻗﺪم ارزﺷﻤﻨﺪ در ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺧﻮد ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ. اﯾﻦ ﺗﻤﺮﮐﺰ را از اﻋﺘﺒﺎر ﺧﺎرﺟﯽ ﺑﻪ رﺷﺪ داﺧﻠﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽدﻫﺪ و روﯾﮑﺮدی ﻣﻘﺎوم در ﺑﺮاﺑﺮ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ و ﺣﺮﻓﻪای اﯾﺠﺎد ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ دﯾﮕﺮ از اﺟﺰای ﺣﯿﺎﺗﯽ اﯾﻦ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﺎزﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﺪه ﻧﻘﺶ ﺟﺎﻣﻌﻪ و ﺳﯿﺴﺘﻢﻫﺎی ﺣﻤﺎﯾﺘﯽ اﺳﺖ. ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﻏﻠﺐ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﺗﻌﻘﯿﺐ اﻧﻔﺮادی دﯾﺪه ﻣﯽﺷﻮد، اﻣﺎ در واﻗﻌﯿﺖ، ﺑﻪ ﺷﺪت ﺑﺎ اﻓﺮاد و ﻣﺤﯿﻂﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ را اﺣﺎﻃﻪ ﮐﺮده اﻧﺪ، در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ. ﺑﻪ اﺷﺘﺮاک ﮔﺬاﺷﺘﻦ ﺷﮑﺴﺖﻫﺎ و ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎی ﺧﻮد ﺑﺎ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻤﺎﯾﺖﮔﺮ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﯿﺰه اﯾﺠﺎد ﮐﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ دﯾﺪﮔﺎهﻫﺎی ﻣﺘﻨﻮﻋﯽ را اراﺋﻪ دﻫﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﯿﻨﺶﻫﺎ و اﺳﺘﺮاﺗﮋیﻫﺎی ﺟﺪﯾﺪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. در ﺳﺎزﻣﺎنﻫﺎ، ﭘﺮورش ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﮐﻪ ارزش ﺷﻔﺎﻓﯿﺖ و ﯾﺎدﮔﯿﺮی ﺟﻤﻌﯽ را دارد ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻓﺮدی و ﺟﻤﻌﯽ را اﻓﺰاﯾﺶ دﻫﺪ. زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﻋﻀﺎی ﺗﯿﻢ اﺣﺴﺎس اﻣﻨﯿﺖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﮑﺴﺖﻫﺎی ﺧﻮد را ﺑﻪ اﺷﺘﺮاک ﺑﮕﺬارﻧﺪ و از آنﻫﺎ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ، ﮐﻞ ﺳﺎزﻣﺎن از ﻧﯿﺮوی ﮐﺎر ﻧﻮآورﺗﺮ و ﻣﻘﺎومﺗﺮ ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪ ﻣﯽﺷﻮد. اﯾﻦ روﯾﮑﺮد ﺟﻤﻊﮔﺮاﯾﺎﻧﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ اﯾﺪه را ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻬﻢ اﺳﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﺳﻔﺮ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﺮای رﺳﯿﺪن ﺑﻪ آﻧﺠﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﻬﻢ اﺳﺖ. در ﺳﻄﺢ ﻓﺮدی، ﺑﺎزﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﭘﺬﯾﺮش اﯾﻦ واﻗﻌﯿﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖﻫﺎ ﺑﺨﺶ ﺟﺪاﯾﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ از اﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ رزوﻣﻪ ﺳﻨﺘﯽ ﺑﺮ دﺳﺘﺎوردﻫﺎ ﺗﻤﺮﮐﺰ دارد، اﯾﺠﺎد ﯾﮏ «رزوﻣﻪ ﺷﮑﺴﺖ» ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﯾﮏ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی در ﺧﻮدﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﺷﺪ. اﯾﻦ ﻓﺮآﯾﻨﺪ ﺑﻪ اﻓﺮاد ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎت ﺧﻮد را ﺑﭙﺬﯾﺮﻧﺪ، درسﻫﺎی ارزﺷﻤﻨﺪ اﺳﺘﺨﺮاج ﮐﻨﻨﺪ و ﺗﺎبآوری اﯾﺠﺎد ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﻪ اﺷﺘﺮاک ﮔﺬاﺷﺘﻦ اﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﯿﺎت ﺑﺎ دﯾﮕﺮان ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازه ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی ﺑﺎﺷﺪ و رواﯾﺖ را در ﻣﻮرد ﺷﮑﺴﺖ ﺗﻐﯿﯿﺮ دﻫﺪ و روﯾﮑﺮد ﺳﺎﻟﻢﺗﺮ و ﺳﺎزﻧﺪهﺗﺮی ﺑﺮای رﺷﺪ ﺷﺨﺼﯽ و ﺣﺮﻓﻪای اﯾﺠﺎد ﮐﻨﺪ. در ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺮﻓﺎً ﺑﺎ دﺳﺘﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﺪف ﺧﺎص ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﻮد، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﭘﺸﺘﮑﺎر و ﺗﻼﺷﯽ ﮐﻪ در ﺗﻌﻘﯿﺐ آن ﺻﺮف ﻣﯽﺷﻮد، ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﻮد. در واﻗﻊ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺎز دارﯾﻢ ﺑﯿﺎﻣﻮزﯾﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ روﯾﮑﺮدی ﺳﯿﺎل ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﯾﮑﭙﺎرﭼﮕﯽ ﻣﺴﯿﺮ و ﻣﻘﺼﺪ اﺗﺨﺎذ ﮐﻨﯿﻢ، اﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮ در ﮐﻨﺎر ﻣﻘﺼﺪ ﺟﺰﺋﯽ از ﻫﺪﻓﻤﻨﺪی اﺳﺖ. اﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺗﻼش ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﺘﻢ ﺷﻮد، ﻧﺒﺎﯾﺪ ارزش ﺷﺨﺼﯽ را ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ. در ﻋﻮض، ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ در ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺑﺮای ﺗﻼش ﮐﺮدن، ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﯾﺎدﮔﯿﺮی و ﺗﺎبآوری ﺑﺮای اداﻣﻪ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ. ﺳﺨﻦ را ﺑﺎ اﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ از ﻓﺮدرﯾﺶ ﻧﯿﭽﻪ ﭘﺎﯾﺎن ﻣﯽدﻫﻢ: «ﭘﺮواز را ﺑﺎ ﭘﺮواز ﻧﻤﯽآﻏﺎزﻧﺪ.»
منابع:
1. Stefan, M. (2010). A CV of failures. Nature, 468(7322), 467-467.
2. Lin-Siegler, X., Ahn, J. N., Chen, J., Fang, F. F. A., & Luna-Lucero, M. (2016). Even Einstein struggled: Effects of learning about great scientists’ struggles on high school students’ motivation to learn science. Journal of Educational Psychology, 108(3), 314.
3. https://career-advice.jobs.ac.uk/careerdevelopment/ the-cv-of-failures/